سیلام بپر ادومه که غمگینه 🥺

ادامه از زبان ادرین : اون اون نوروعه کوامی ارباب شرارت توجه که کردم دیدم کروبات پدرمم نیس !!

نشان ارباب شرارت بود این غیر ممکنه پدر پدر ارباب شرارت بود 

از زبان مری : داشتم از مدرسه بر می گشتم که دیدم یه نفر شرور شده رفتم تو یه کوچه تیکی اومد بیرون گفت: یه نفر شرور شده درسته ؟؟  

گفتم اره تیکی که گفت پس بزن بریم 

گفتم تیکی اسپاتس اف 🐞( قندی: چرا کفشدوزکش اینقدر زشته اییی قندی ساکت باش داستان جایه حساسشه ) به گربه سیاه زنگ زدم جواب نداد حتما هنوز تبدیل نشده رفتم روی پشت بوم خونه ها و رفتم به سمت شرور شرور همچین قیافه ای داشت 

یه شنل مشکی و یه میله و چند تا اسلحه موهاش حالت گربه سیاه رو داشت اما مشکی بود و کلاه شنل رو سرش بود لباسش هم مثل گربه سیاه بود که یهو گفت : 

از زبان ادرین : ارباب شرارت بود اشک تو چشمام جمع شد بغض بدجوری تو گلوم گیر کرده بود نمی ذاشت نفسم بالا بیاد که پدرم یا بهتره بگم ارباب شرارت با عجله رفت داخل اتاقش ( ناراحتی حس کرد ناراحتی پسرش 😭) بدو بدو کردم و رفتم به حیاط به دیوار تکیه دادم که بغضم ترکید اروم از دیوار سر خوردم و زانوهام رو جمع کردم چند تا اشک از صورتم ریخت دلم تنهایی می خواست اصلا نمی تونستم این قضیه رو درک کنم خیلی سخت بود . 

گریه می کردم .

به زور گفتم : پ پلگ پنجه ها .... بیرون ( .... به معنی هق هق و یکم مکث ) تبدیل شدم که یهو قبل از اینکه حرکتی بکنم یه اکوما رفت داخل زنگولم و صدای هاک ماث یا همون پدرم توی سرم پیچید: 

کت بلنس !! من ارباب شرارت هستم من قدرت پنجه برندت رو بی انتها می کنم و بهت قدرتی میدم تا بتونی با دیدن توی چشم های بقیه راز ها رو فاش کنی خیلی سعی کردم که جلوش رو بگیرم و طاقت بیارم چون اگه شرور می شدم می فهمید که کی هستم اما اینقدر ناراحت بودم که اکوما به راحتی به احساساتم غلبه کرد و کنترلم رو به دست گرفت بعدش برای چند ثانیه همه جا سیاه شد و وقتی چشمام رو باز کردم تنها چیزی که برام مهم بود به دست اوردن قدرت و هویت لیدی باگ بود به سمت پارک جلوی مدرسه حرکت کردم چون الیا توی یکی از لایو هاش گفته بود مثل اینکه دختر کفشدوزکی یه دانش اموزه رفتم اونجا برای اینکه نظر لیدی باگ رو جلب کنم گفتم یکم گرد و خاک به پا کنم اول کلاه شنلم رو کشیدم رو صورتم تا کسی متوجه نشه من کیم بعدش پارک رو با پنجه برندم نابود کردم چند تا از ادما هم سنگ شده بودن 

هه !! اصلا دیگه برام مهم نبود 

که یهو دختر کفشدوزکی رو دیدم که داره از بالای ساختمون من رو نگاه می کنه

 

خب برو بچ قراره اتفاق های زیادی برای مرینت و ادرین بیفته مخصوصا ادرین پس نظر و لایک بدید تا بفهمید ادومه داشتان چی میشه 😈😈