سیلام بنده سزین هستم و میخوام داستان عشق بی انتها با تو رو شروع بنمایم پس بپر ادومه

عشق بی انتها با تو ❤️❣️🛣️
نویسنده : سحر 

از زبان مرینت : توی خواب شیرین بودم که یهوصدایی شنیدم
 تیکی :مرینت مرینت ممممرینتتتتت 
( وی از بالای تخت به پایین سقوط می کند ) استپپپ✋🏻
( خب خب سلام من سزینم راوی داستان و بعضی وقت ها وسط داستان پارازیت میندازم 😁 و ایشون هم مری خودمونه خب خب مری جان نمی خوای خودت رو معرفی بنمایی ؟؟ مری : وایی نه وقت ندارم خودت معرفی کن س : باوشه خب ایشون مرینت دوپن چنگ یک دختر خوابالو و دست و پا چلفتی و طراح و عاشق و مست ادرین در کل راحتتون کنم یه پا پانداییه برای خودش مری : چییییی من پاندام س: اهوم ) 
اااااخ چیه تیکی تیکی: مدرست دیر شد یه نگاه به ساعت کردم وااااااایی خاک وچوکم مدرسمممم سریع بلند شدم و به تیکی گفتم تیکی میشه وسایل مدرسم رو اماده کنی خواهششش ؟؟ 
تیکی : باشه فقط بدووو 
رفتم دستشویی و کار های مربوطه رو انجام دادم و موهام رو شونه کردم و لباس هام رو پوشیدم و یه برق لب زدم و کیفم رو برداشتم و از پله سر خوردم به پایین که رسیدم بلند گفتم سلام ای اهل خونه که داداشم مایک گفت : سلام ای خر خونه خوبی ؟؟ گفتم : اگه تو حرف نزنی نمیگن لالی ایش ( س: 😐😑 چه محبتی به هم میکنن خواهر و برادر ) به مامان بابا سلام کردم و دو تا لقمه چپوندم تو دهنم و یه ماکارون برای تیکی برداشتم و از خونه زدم بیرون

ادامه از زبان ادرین : تو خواب شیرین با لیدیم بودم که یهو صدایی خوابم رو قطع کرد ززززیییینگ زززینگ ( صدای زنگ ) ساعتم داشت خودش رو میکشت که یه اَهی گفتم و کلم رو کردم تو بالش که صدای پلگ که روی بالش بغلم خوابیده بود در اومد : ادرییییین صدای اون رو خفه کن پنیر منم رد کن بیاد اه لعنتی تازه جای حساس خوابم بود ( س : خاک وچوکم پس خدا رو شکر ادرین : 🥺  اخه دلت میاد س : اهووووم 😌 ) بالاخره از تخت و خوابم دل کندم و ساعتم رو خاموش کردم که یهو یادم اومد ۴ تا کلاس دارم اخه من هم کلاس پیانو هم شمشیر بازی هم چینی و رزمی کار میکنم امروز بدجور جونم در میاد ( س : ای مادر به فدات شه ) یه تیکه پنیر به پلگ دادم و رفتم دستشویی داشتم مسواکم رو زدم و موهام رو شونه کردم شلوار و پیرهن و کتم رو پوشیدم و رفتم جلو اینه کروبات سبطم رو که همرنگ چشمام بود برداشتم و دور گردنم به حالت شل بستم و کیفم رو برداشتم و از پله رفتم پایین و مثل همیشه تنهایی صبحونم رو خوردم و بادیگاردم من رو رسوند مدرسه 
از زبان مرینت خله : از پیاده رو رد شدم که دیدم وااااای ننه دارن در مدرسه رو میبندم داد زدم نهههه در رو نبندید وارد مدرسه شدم و به سمت کلاس دویدم در رو که باز کردم منتظر غر های معلم بودم که دیدم اخیییش نیومده رفتم پیش الیا نشستم که دیدم فیلمی رو که دیشب به همراه کت نوار پاریس رو نجات دادیم رو داره میزاره تو وبلاگش رفتم کنارش نشستم گفتم داری فیلم دختر کفشدوزکی و گربه سیاه رو میزاری تو وبلاگت ؟؟ که گفت سلامت کو دختر که از اون لبخند های ۲۴ تا دندون رو زدم و گفتم سلااااام 😁 که یهو ادرین اومد اومد پیشمون با نینو و الیا سلام و علیک کرد که به من گفت سلام مرینت و لبخندی زد 😊 ( س : تته پته مری خله شروع میشوووووود 😐🤣) که گفتم : ا ا تلام اردین یعنی قلام یعنی اههههه س لا م که ادرین اول تعجب کرد و بعد سر جاش نشست  که معلم اومد 
بعد از ظهر بعد از تمام شدن کلاس های مرینت و ادرین از زبان ادرین : کلاس هام تموم شد و خسته و کوفته اومدم خونه از ماشین پیاده شدم که بادیگاردمم دنبال سرم راه افتاد اول کمی پیانو کار کردم و بعدش با بادیگاردم کمی مبارزه رزمی کردم و شامم رو مثل همیشه تنهایی خوردم 😔 رسیدم به اتاقم که پلگ رفت سر پنیر هاش و من هم محکم خودم رو روی تخت انداختم و به لیدیم فکر کردم که چند دقیقه بعدش خوابم برد 

فردا صبح از زبان ادرین : از خواب بلند شدم اخیییش دیروز هاک ماث کسی رو شرور نکرد ولی دلم برای لیدی تنگ شده لباسام رو پوشیدم که داشتم از پله ها پایین میومدم که پدرم از اتاقش اومد بیرون سریع پشت یه سکو قایم شدم که یه چیزی پرنده مثل پلگ پشت سر پدرم دیدم پلگ هم از جیب کتم اومد بیرون دقت کردم که که دیدم اون اون


😈😈 خب خب قراره بلاهای زیادی سر ادرین و مرینت بیاد 
مری و ادرین : وااااای بزار یکم از زندگیمون بگذره 
نچ نچ نچ 
خب گایز منتظر نظر های خوشملتون هستم لطفا نظر هاتون و بگید تا ببینم چه طوره تا ادامه اش بدم